فیلیپ دوم فردی سخت کوش و بسیار جدی بود اما خیلی آدم باهوشی نبود و به راحتی در جزئیات بروکراتیکی درگیر می شد. او خود را مدافع بزرگ کاتولیک می دانست. در اغلب دوران حکومت او بر اسپانیا که سلطنتی طولانی مدت هم بود و بین سال های 1556 تا 1598 را شامل می شد ، در اوج قدرت و توان خود در اروپا بود و دوران طلایی اسپانیا بود. قدرت اصلی سپاه او پیاده نظام ها بودند که اغلب در مقایسه با سایر ارتش های دیگر داوطلبانه وارد نیروی نظامی اسپانیا شده بودند و اغلب از افراد تجیب زاده و بزرگ اسپانیا بودند.
اما در همین دوران هم نقاط ضعفی در ارتش نظامی اسپانیا هایی ها وجود داشت. آنها مجبور بودند نیروی دریایی خود را به دو قسمت تقسیم کنند، در دریای مدیترانه آنها باید با ارتش قدرتمند امپراطوری عثمانی مواجه می شدند و در اقیانوس اطلس نیز باید نیروی دریایی خود را حفظ می کردند. در نبردی موسوم به لپانتو در سال 1571 با متحدینی از ناوگان های ونیزی و پاپلی ، آنها موفق شدند پیروزی قاطعی در برابر ترک ها به دست بیاورند و این باعث شد که قدرت خود را به عنوان قهرمانان مسیحیت بار دیگر تثبیت کنند.
اما در اقیانوس اطلس با وجود اینکه سهم زیادی در آمریکا داشتند اما هیچ تلاش پایدار و منظمی برای تسلط در دریاهای غربی نکردند. در حالی که می توانست با تضویق مستعمرات خود به تجارت خارجی از پتانسیل خود بهترین استفاده را ببرد. به مشکلات دیگر اسپانیا رد این دوره باید به سیستم نا کارآمد مالیاتی، وجود روحانیون بسیار ثروتمند، نبود ایمنی داخلی و وجود انواع گمانه زنی های گسترده در کشور و کمبود منابع مالی داخلی اشاره کرد.
این وضعیت باعث شد فیلیپ با کشور هلند مانند کشوری ثروتمند و مرفه برخورد کند. این امر باعث شد تا موضوعاتی مانند تفتیش عقاید، حضور سربازانی نا راضی و متنفر در ارتش اسپانیا و از دست رفتن امتیازات دیگر از شهر هلند و نهایتا شورش هلندی ها شد.
در سال 1567 فیلیپ برای سرکوبی این بدبینان شمالی دوک بی رحم را با آلووا با یک ارتش بزرگ اسپانیایی راهی کرد. اما هلندی ها در این ایام تبدیل به کالوینیست هایی سر سخت شده بودند. این کار باعث شد که علی رغم شش سال وحش و کشتار ، این شورش ها فرو نشانده نشود. دوک پارما که یک دیپلمات دیوانه و خشن اما برحسته بود با نیروهای تازه ای از اسپانیا برای پایان دادن به این شورش ها اعزام شد.
او موفق شد که درقسمت کاتولیک جنوبی هلند پیروز شود و در گمبلوکس ، نزدیک بروکسل، در سال 1578 نیز پیروزی را به دست آورد. در جنوب شورش از بین رفت و استان های جنوبی تحت عنوان هلند اسپانیا (Spanish Netherlands ) و زیر سلطه اسپانیا باقی ماندند. اما در شمال هلندی ها به جنگ و شورش ادامه دادند و تسلیم نشدند، آنها به دلیل مهارت دریا نوردی و تسلطی که بر دریا داشتند موفق شدند زنده بمانند و مقاومت کنند.
در همین حال روابط با انگلستان پروتستان هم مرتبا بدتر می شد. در سال 1553 فیلیپ با ملکه کاتولیک انگلستان یعنی ماری ازدواج کرد اما پس از مرگ او در سال 1558 تسلط و نفوذ بیشتر ملکه پروتستان انگلیس یعنی الیزابت ، فیلیپ دید که امیدهایش در اروپا و در بین کانولیک ها رو به زوال است. تهدیدی جدی برای بروز جنگ بین انگلستان و اسپانیا وجود داشت و بدتر اینکه احتمال حمله انگلیسی ها با حمایت شورشی ها هلند نیز قوت می گرفت.
هنگامی که در سال 1588 فیلیپ نهایتا تصمیم گرفت که در انگلستان مستقر شود و به دژ جزیره حمله کند. آرامادا که ارتش اسپانیا را از هلند جمع اوری کرده بود در راه بازگشت از ناوگان انگلیسی به شدت شکست خورد. در سال های بعد ارتش هلندی های و همچنین ناوگان های آنها اثبات کردند که ناوگان اسپانیایی شکست ناپذیر نیست و می توان آنها را شکست داد. به همین دلیل بعد از یک سری تلاش های بی فایده ارتش اسپانیا تصمیم گرفت دست از مبارزه بردارد و در سال 1609 توافق کرد که با هلندی ها آتش بس امضا کند. قبلا در سال 1581 هلندی ها اعلام استقلال کرده بودند و با این کار استقلال خود را رسمیت بخشیدند.
در همین ایام پرتغال که در اوایل قرن شانزدهم میلادی و در زمان سلطنت مانوئل اول به اوج قدرت و شکوه خود رسیده بود، کمی با کاهش قدرت و نفوذ مواجه شد.
مانوئل نیز اشتباه مشابه اسپانیایی ها را انجام داد و یهودی ها را که باعث رونق پرتغال تا حدود زیادی شده بودند اخراج کرد. در زمان سلطنت پسرش جان سوم در بین سال های 1521 تا 1557 نیز تاثیر و قدرت کاتولیسم زیاد شد. در سال 1536 پرس و جو و تفتیش عقاید آغاز شد و در سال 1540 یسوعی ها فرقه ای از یهودی ها بار دیگر به کشور دعوت شدند.
عیسوی ها ( Jesuits) که در سال 1534 توسط ایگناتیوس لویالا باسک تاسیس شده بودند در سال 1540 توسط پتپ به رسمیت شناخته شدند و به عنوان نمایندگان آنها برای مبارزه با اصلاحات کاتولیک انتخاب شدند. اهداف اصلی آنها سرکوبی بدعت ها و کار مبلغین مذهبی در سراسر قلمرو و کشور بود و تلاش داشتند تا با ریشه کن کردن فساد ها و نادانی ها در بین روحانیون کار خود را ادامه دهند. هدف دوم آنها هم ایجاد مکتب هایی برای عیسوی ها بود تا جایی که آموزش هایی را برای ترویج این فرقه ایجاد کنند. این تلاش ها باعث شد که نفوذ آنها گسترده تر شود و به قدرت های سیاسی مهمی در دولت پرتغال دست پیدا کنند.
با مرگ جان سوم پادشاه پرتغال، نوه او سباستین که تنها سه سال داشت به تخت سلطنت رسید. سباستین توسط عیسوی ها آموزش داده شد که اکنون کنترل قدرت را در دست داشتند. وقتی که او به سن قانونی رسید در جنگ صلیبی بر علیه کافران سوار بر اسب قدرت شد. این جنگ چیزی جر فاجعه به بار نداشت. در آلکازار گیوار منطقه ای در مراکش در سال 1578 ارتش پرتغال به سختی شکست خورد و نابود شد و در این جنگ سباستین کشته شد و کل طبقه اشرافیت و ریشه نجیب زادگان پرتغال تجزیه و نابود شد.
با مرگ سباستین ، عموی بزرگ او هنری به جانشینی رسید، مرگ او دو سال بعد از نابودی سلسله پادشاهی آویز بود. بعد از مرگ هنری برای به قدرت رسیدن و تاج و تخت مدعیان زیادی پیدا شدند. قوی ترین این مدعیان کسی نبود جز فیلیپ اسپانیایی که توسط عیسویون حمایت می شد. در این زمان او یک ارتش اسپانیایی به فرماندهی دوک آلوا به پرتغال فرستاد. او موفق شد در حمله ای همه جانبه به پرتغال در آلکانتارا و در نزدیکی لیسبون پیروز شود و در سال 1580 فیلیپ به عنوان پادشاه جدید پرتغال تاج گذاری کرد. این باعث شد که برای شصت سال بعد پرتغال تحت سلطه اسپانیا در بیاید و تمامی منافع پرتغال به دست اسپانیایی ها افتاد.
فصل دهم
افول اسپانیا: پرتغال استقلال خود را باز پس می گیرد
هر چند اسپانیا با تسخیر پرتغال و ایجاد اتحادیه با این کشور قدرت بیشتری به دست آورد اما نزول مقام او در اروپا که به دلیل عدم توانایی برای سرکوب شورش هلندی ها و بعدا مصیبت آرمادا بود ، باز هم ادامه داشت.
اسپانیا در امور مالی بی نظمی زیادی داشت، کشاورزی این کشور در حال سقوط بود و نارضایتی در پرتغال بسیار بالا گرفته بود و از مالکیت بر ایتالیا نیز کمی عقب نشینی کرده بود و حتی اسپانیا نمی توانست ریشه فتنه و فساد دربار را از بین ببرد اما با این حال هنوز هم به دنبال ایجاد نقش بزرگی در امور اروپا بود. او از سال 1589 تا 1598 در مداخلات نظامی خود در امور مذهبی داخلی فرانسه که سمت کاتولیک ها را گرفته بود نا موفق بود و نهایتا با برتری هنری از ناوار این جنگ ها به اتمام رسید.
فیلیپ دوم در سال 1598 درگذشت. جانشین های او فیلیپ سوم در بین سال های 1598 تا 1621 و فیلیپ چهارم در بین سال های 1621 تا 1665 خیلی علاقه ای به سیاست نداشتند. آنها عمدتا مذهبی بودند و به امور داخلی پرداخته بودند. فیلیپ چهارم کلیه امور خود را حتی به وزیر توانمند خود کانت داکت الیوارز واگذار کرده بود.
سلطنت فیلیپ سوم را دوره صلح تطبیقی می نامند. اما در زمان فیلیپ چهارم ویزر دربار او یعنی الیوارز فیلیپ چهارم را ترغیب کرد که برای بازگرداندن اعتبار پادشاهی سقوط کرده اسپانیا در جنگی پیروز شود. این امر باعث شد که با وجود یک اتش بس 12 ساله جنگی دوباره با هلندی ها در سال 1621 از سر گرفته شود. این جنگ سی سال و در بین سال های 1648 تا 1618 به طول انجامید.
بهانه این جنگ در اصل مذهبی بود و جنگ بین ملت های کاتولیک و پروتستان بود اما در اواخر جنگ رویکرد جنگ عمدتا سیاسی شد و همین باعث یک درگیری سیاسی بزرگ بین پروتستان های سوئد و هلند و کاتولیک های فرانسه از یک طرف و پروتستان های آلمان و کاتولیک های اتریش و اسپانیا در طرف دیگر شد.
سیاست جنگ الیوارز چیزی جز فاجعه بیشتر برای اسپانیا به همراه نداشت. در سال 1639 ناوگان اسپانیایی و پرتغالی در نبردی به شدت از هلندی ها در نبرد داونز در ساحل کنت شکست خوردند و در واقع نابود شدند. این امر باعث ایجاد پیمانی به نام وستفالن شد که به یک جنگ سی ساله پایان داد و استقلال هلند را رسما اعلام کرد. اما جنگ با فرانسه یازده سال دیگر ادامه داشت و در روند این جنگ ها یگان کرومول انگلستان نیز به کمک فرانسوی ها رفت و در کنار آنها قرار گرفت.
یکی از لشکریان یا نیروهای اعزامی انگلستان موفق شد جامائیکا را از اسپانیا به تصرف خود در بیاورد. ضمن اینکه انگلیسی ها به فرانسوی ها کمک کردند تا ارتش اسپانیا را در منطقه هلند اسپانیا ( بلژیک امروزی) در نبرد دونز در نزدیکی دانکرک ، در سال 1658 شکست دهند.
توافقنامه پیرنیه که به جنگ سال 1659 پایان داد، به صراحت باعث شد تا ارتش فرانسه به عنوان ارتش پیشرو و قدرت اول اروپا به جای اسپانیا شناخته شود.
این موضوع در حالی اتفاق افتاد که در خود اسپانیا نیز و در مرکزیت قدرت اسپانیا وجود مالیات های زیاد اولیوارز برای اینکه بتواند بها و هزینه جنگ ها را تامین کند باعث بروز شورش های جدی در سل 1640 شد که عمده این شورش ها توسط کاتالان ها و به دنبال ایجاد استقلال در شمال شرقی این کشور انجام شد ، هر چند همواره این کاتالان ها میزان زیادی از استقلال را در کشور اسپانیا به نسبت دیگر اقوام داشتند. شورش کاتالان ها توسط فرانسه مورد حمایت واقع شد و این موضوع دقیقا دوازده سال قبل از این بود که بارسلونا کاملا تسیلم شود. بر اساس پیمان پیرنیه کاتالان ها بیشترین امتیازات قبلی خود را به دست آورده بودند.
وقوع شورش در کاتالونیا به سرعت با شورش مشابهی در پرتغال دنبال شد. شصت سال سلطه زیر نظر اسپانیا چیزی برای پرتغال به همراه نداشت.
تنها چیزی که نصیب پرتغال در اتحاد با اسپانیا شده بود کشیده شدن این کشور به جنگ های اسپانیا با اروپایی ها بود که آنها به این موضوع اصلا علاقه ای نداشتند. کادیز بخشی از تجارت لیسبون را در دست گرفته بود و پرتغال موقعیت هدایت قدرت دریایی خود را در شرق به هلندی ها داده بود. اما صرف نظر از این شورش ها و نارضایتی ها و بدون توجه به این نا آرامی ها الیوارز طرحی را بریا مقابله با کاتالان ها پیاده سازی کرد که عمدتا این طرح با تمرکز بر نیروهای پرتغالی پیاده سازی می شد.
در سال 1640 با الهام از شورش کاتالونیا ، گروهی از پرتغالی های میهن دوسن که توسط یکی از اساتید دانشگاه کویمبرا به نام پروفسور ریبیرو سازمان دهی شده بودند و با حمایت گسترده ای از مردم، به یک کودتا خونین دست زدند و جان چهارم را به عنوان پادشاه جدید خود بر روی تخت پادشاهی نشاندند. او یک دوک از براگانزا ( برژانزا) وزا نجیب زاده ترین افراد قدرتمند پرتغال بود.
اسپانیا آنقدر درگیر حضور در مبارزات و جنگ های خارجی خود و همچنین مقابله با شورش های کاتالونیا بود که نتوانست هیچ کاری در این خصوص انجام دهد، هر چند بدون مبارزه هم تسلیم پرتغالی ها نشد. یک جنگ مخرب، نهایت روابط برجسته و جذاب بین دو کشور پرتغال و اسپانیا برای مدت سال بعد بود تا اینکه در سال 1668 سرانجام اسپانیا استقلال پرتغال را به رسمیت شناخت.
اما پرتغال مناطق مولاکاس، مالاکاس و سایلون را به دست هلندی ها از دست داده بود و در دارایی های شرقی خود نیز، گوا، ماکائو و بخشی از جزیره تیمور را در هند شرقی از دست داده بود.
شمن اینکه در قسمت آمریکای جنوبی پرتغال، هلندی ها در سال 1623 پرنامبوکو را تسخیر کردند و شروع به پیشروی به سمت برزیل کردند و در سال 1640 ناوگان اسپانیایی پرتغالی را که برای مقابله با آنها رفته بود را شکست دادند. هلندی ها و به دنبال آنها انگلیسی ها و فرانسوی ها به دنبال استعمار در سواحل شمالی گویانا را گرفتند ، منطقه ای که اسپانیای ها و پرتغالی ها علاقه ای به استعمار ان را نداشتند و این نقطه ای برای شروع استعمار این مناطق توسط این دولت ها بود.