نگاهی به تاریخچه اسپانیا- پرتغال(13)
فصل نوزدهم
اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو : بین سال های 1939 تا 1975
جنگ داخلی نهایتا به پیروزی ارتش، کلیسا و طبقه مال دار و اشرافی اسپانیا که طرفداران ژنرال فرانکو بودند ختم شد که در واقع پیروش فرقه فاشیسم اسپانیا بر کمونیست ها منطقه هم بود. با این پیروزی هرگونه استقلال طلبی و خودمختاری از کاتالان ها و باسک ها گرفته شد.
در ابتدا تصور بر این بود که ممکن اس فرانکو سلطنت را به فردی که از طبقه بوربون ها بود به نام دون جان که پسر آلفونسو سیزدهم بود بازگرداند. اما در سال 1941 فرانکو اسپانیا را به عنوان کشوری پادشاهی اعلام کرد و خود را به عنوان فرمانروا و رئیس دولت اعلام کرد و تا زمان مرگش یا بازنشستگی اش بر این کرسی تکیه داد.
با این حال رژیم فرانکو با استفاده از یک حزب سیاسی قانونی – فالانژ یک دیکتاتوری به تمام معنا و بی رحمانه را در اسپانیا ایجاد کرد. اما فرانکو در واقع بخشی از جاه طلبی فالانژیست را با کمک آلمان ها که در سرزمین های اسپانیایی بودند را به آنها باز نگرداند و این باعث شد تا نفوذ فالانژ ها به تدریج روبه کاهش بگذارد.
در سال 1942، دوباره کورت ها را تشکیل داد. کورت ها متشکل از اعضای منسوب یا نمایندگان ارگان های مختلف بودند که همگی به نوعی به فرانکو متکی بودند. رژیم او مورد پذیرش اکثریت مردم قرار گرفت و در واقع مردم اقتدار سفت و سخت فرانکو را به هرج و مرگ و کشتار و بی رحمی دروان جنگ داخلی ترجیح داده بودند.
در جنگ جهانی دوم، به دلیل همراهی که ایتالیایی ها و آلمان ها با فرانکو در طول جنگ داخلی اسپانیا داشتند، طبیعتا فرانکو سمت آلمان و ایتالیا را گرفت هر چند به شکل اسمی اسپانیا در این جنگ توسط فرانکو بی طرف اعلام شد. او در سال 1941 داوطلبانی به نام ارتش آبی را برای نبرد با روسیه اعزام کرد اما وقتی متحدین غربی با هم بیشتر متحد شدند و دست در دست همدیگر دادند ، نگرش او برای اینکه بی طرف باشد بیشتر واقعی شد.
در اوایل دوران پس از جنگ، اسپانیا تخریب شده و از بین رفته، خود را در بین ملل پیروز دموکراتیک می دانست که به همین دلیل از عضویت در سازمان ملل منع شد. اما شکاف روز افزورن بین اتحاد جماهیر شوروی و قدرت های غربی و گسترش کنترل کمونیست ها در اروپای شرقی، باعث تغییر دیدگاه نسبت به اسپانیا شد.
در سال 1953، ایالات متحئده و اسپانیا به توافق رسیدند که پایگاه های دریایی و هوایی آمریکا در اسپانیا بر قرار شود و در عوض آمریکا برای بازسازی اقتصادی و کمک به نوسازی ویرانه های اسپانیا و نیروهای مسلح اسپانیا اقدام کند کم کم و در سال 1955 اسپانیا به عضویت سازمان ملل در آمد و پذیرفته شد.
کمک های ایالات متحده برای احیای اقتصادی اسپانیا به ویژه در توسعه صنعتی و پروژه های آب و برق انجام شد. اما در کشاورزی پیشرفت زیادی حاصل نشد، با اینکه شغل اصلی مردم اسپانیا هنوز هم کشاورزی بود. هر چه تعداد مردمی که به امر کشاورزی مشغول بودند بسیار کاهش یافته بود و از 50 درصد افراد شاغل جامعه یا همان جمعیت فعالی جامعه در سال 1950 کمتر شده بود.
پیشرفت های صنعتی به همراه افزایش گسترده گردشگری که پس از سال 1959، و با شروع تشویق دولت برای فعالیت تجارت گردشگری رشد زیادی داشته بود باعث رونق و کامیابی های زیادی در دهه 1960 شد. نتیجه این رونق اقتصادی ظهور یک طبقه متوسط قابل توجه در اسپانیا به عنوان یک پدیده جدید بود.
ارتش و دولت مدنی کاملا متمرکز ، همچنان به عنوان اصلی ترین بخش های دولت و رژیم فرانکو باقی ماندند. کلیسا، که همچنان نفوذ زیادی در آموزش و پرورش داشت به عنوان یک پشتیبان جدی برای این دو بخش بود. اما کلیسا به ان شکل که در گذشته بین مردم محبوبیت داشت دیگر نداشت و بسیاری از مردم متوسط جامعه و کارگران صنعتی از روحانیون متنفر بودند.
با این حال یک سازمان کلیسایی به نام اوپوس دی (Opus Dei ) به طور قابل توجهی در ثبات رژیم فرانکو نقش داشت. اوپو دی در سال 1928 در اسپانیا تاسیس شد و بعدا به یک سازمان بین المللی به عنوان یک موسسه سکولار رومی و با هدف انتشار ایده های مسیحیت و ایجاد رابطه هماهنگ بین پیشرفت علمی و فنی و حرفه ای کاتولیک تبدیل شد. در اسپانیا عمدتا تمایل به حمایت جدی و محکم از سرمایه داری داشت که به برنامه ریزی یک کشور اقتدار گرا کمک می کرد. اعضای این موسسه یا سازمان به شکل قابل توجهی در دولت فرانکو نفوذ داشتند.
سازمان دیگری که به ثبات اسپانیا در این دوران کمک زیادی کرد سازمان سیندیکاتوس (sindicatos ) بود که یک اتحادیه صنفی تحت کنترل دولت فرانکو بود. این سازمان هر چند بر خلاف نام خود در بین کارگران صنعتی محبوبیت زیادی نداشت اما در راه افزایش دستمزد ها و مزایای تامین اجتماعی کارگران به موفقیت های زیادی دست یافت. در حقیقت در دهه 1960 نرمش خوبی در کل دهه در رژیم فرانکو دیده می شد. به کارگران حق اعتراض داده شد، سانسور های مطبوعات برداشته شد و زندانیان سیاسی از زندان ها آزاد شدند و به صورت کلی روند جامعه رو به ساختار آزادانه و با ثباتی می رفت.
بدون شک این نرمش ابتدایی در دوران سلطه فرانکو تا حدود زیادی در جهت ارتقا تصویر اسپانیا در جهان دموکرات و رشد جایگاه اسپانیا در جهان بود. اسپانیا برای ورود به بازار مشترک اروپا موفقیتی به دست نیاورد. اما اسپانیا موفق شده بود سرمایه گذاری در تعطیلات و رشد گردشگری سرمایه خوبی به دست بیاورد. تنها 30 میلیون نفر خارجی در سال 1974 از اسپانیا بازدید کردند. همچنین اسپانیا در حوزه های ورزشی سرمایه گذاری زیادی کرد که این باعث قدرت و نفوذ اسپانیا در دنیا به ورزش هایی مانند فوتبال، تنیس روی چمن و گلف شد.
سیاست استعماری اسپانیا بعد از جنگ جهانی دوم به صورت کلی روند متفاوتی را برای کشورهای افریقایی دنبال کرد و اغلب به سمت استقلال کشور افریقایی بود. در سال 1956 فرانسه و اسپانیا از مواضع دفاعی خود نسبت به مراکش دست کشیدند اما اسپانیا همچنان کنترل سواحل سیوتا و ملیلا را حفظ کرد. گینه اسپانیا نیز در سال 1963 به خودمختاری کامل و استقلال کامل دست یافت و در سال 1968 به گینه استوایی تغییر نام داد. در سال 1975 نیز صحرای اسپانیا یا ساهارای اسپانیا نیز به مراکش و مائورتانیا تحویل داده شد.
با این حال علی رغم خواسته خود مردم جبل الطارق، اسپانیا تمایلی برای بازگشت و تسخیر جبل الطارق و گرفتن آن از انگلیس از خود نشان نداد. مردم جبل الطارق عمدتا جنوسی، پرتغال ومالتیایی هستند و حتی در بین آنها اسپانیایی، انگلیسی و موری زیادی هم وجود دارند. بیشتر ساکنان جبل الطارق در قرن هفدهم و وقتی که این سرزمین در سال 1704 توسط انگلیسی ها و تبارهای موری تسخیر شد، در این سرزمین باقی ماندند و آنجا را ترک نکردند. ولی از آن زمان تا کنون جمعیت های متنوعی در جبل الطارق ساکن شده اند و اکنون فرقه های زیادی در این سرزمین هستند.
از سال 1948 فرانکو با دون خوان، درباره آینده رژیم فرانکو مباحث و رایزنی های زیادی با هم داشتند. هر چند هیچ چیز مشخصی اعلام نشده بود اما از برخی منابع می شد فهمید که جانشین فرانکو پسر دون خوان، شاهزاده خوان کارلوس انتخاب شده بود. آماده سازی شاهزاده برای تاج و تخت نیاز به آموزش در یک آکادمی نظامی و در وزارتخانه های دولتی و تحت نظر و هدایت فرانکو انجام می شد و در این مدت شاهزاده منتخب با تبلیغات بی فایده ای از طرف فالانژیست ها و فرانسوی ها حمایت می شد.
در سال1969، فرانکو رسما شاهزاده خوان کارلوس را به عنوان رئیس دولت منصوب کرد. این نامزدی با موافقت اکثریت زیادی از کورت ها همراه بود و با درگذشت فرانکو در سال 1975 رسما خوان کارلوس پادشاه اسپانیا شد.
از آن زمان خوان کارلوس بدون در نظر گرفتن آموزش های فاشیستی ، اسپانیا را به طور مداوم به سمت دموکراسی پیش برد. احزاب سیاسی قانونی شدند و برای اولین بار بعد از جنگ داخلی ، کشور آمادگی برگزاری انتخابات عمومی را پیدا کرد. در این تغییر و تحولات، پادشاه با انتخاب آدولفو سوارز که انتخاب خود او هم بود، از مشورت ها و تخصص او بهره زیادی برد. همچنین پادشاه کارلوس آریاس ناوارا را بر کنار کرد، نخست وزیری که از روزهای آخر فرانکو به این سمت دست پیدا کرده بود و در برابر اصلاحات پیشنهادی مقاومت زیادی می کرد.
شک کمی وجود دارد که مردم اسپانیا بصورت کلی نسبت به این تغییرات مشتاق بوده باشند اما با این وجود پادشاه و همسرش در بین مردم محبوبیت زیادی داشتند. همسر پادشاه پرنسس صوفیه از یونان بود.
این انتخابات در ژوئن 1977 برگزار شد. نتیجه این انتخابات پیروزی راحت اتئلاف مرکز چپ با محوریت سوارز به عنوان اتحاد مرکزی دموکراتیک (U.D.C. ) بود و به دنبال آن در رده دوم حزب کارگران سوسیالیست قرار گرفت. در یان انتخابات اتحادیه مرکزیت دموکراتیک یا U.D.C. 34 درصد از آرا را به خود اختصاص داد و حزب کارگان سوسیالیست نیز 28 درصد از آرا را به دست آورد. کمونیست ها که در رده سوم قرار گرفتن نیز 9 درصد آرا را به دست آوردند.
یکی دیگر از اقدامات جدی پادشاه و حکومت جدید، حرکت محکم به سمت استقلال کاتالان ها و باسک ها بود.
فصل بیستم
پرتغال تحت حاکمیت سالازار در بین سال های 1968 تا 1919 و بعد از آن
دیکتاتوری سالازار در پرتغال هم زمان با فرانکو در اسپانیا تا 36 سال ادامه یافت و تا هفت سال بعد از فرانکو نیز ادامه یافت. در سال 1933، سالازار قانون اساسی جدیدی تصویب کرد که با همه پرسی که از مردم انجام شد، مورد توافق مردم هم بود. این موضوع باعث ایجاد جمهوریت جدیدی به نام استادو ناوو (Estado Novo ) شد، نسخه جدیدی از سالازار برای داشتن یک دولت پایدار که در واقع یک دولت استبدادی مبتنی بر اصول عدالت اجتماعی بود.
این سازماندهی یک نمونه از آن چیزی بود که فاشیست ایتالیا به سرکردگی موسولینی دنبال می کرد. قوانین نیز برای کابینه که توسط رئیس جمهور منصوب می شدند تصویب شد. مجلس شورای ملی توسط روسای خانواده های که دارای تحصیلات دانشگاهی بودند و همچنین یک مجلس نمایندگان از صاحبین کسب و کار در اسپانیا انتخاب می شدند اما تنها با قدرت مشاوره.
سالازار در حقیقت یک دیکتاتور بود اما یک دیکتاتور متوسط. هر چند بسیاری از جنبه های دیکتاتوری سالازار با جنبه های دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا وجه مشترک داشت . داشتن یک حزب سیاسی واحد در پرتغال به نام اتحادیه ملی پرتغال، سانوسور مطبوعات، غیر قانونی بودن اعتصابات، حبس سیاسی مخالفان و غیره که البته سالازار به نسبت بسیاری از دیکتاتورها بی رحمی کمتری داشت.
رژیم سالازار بریا کاهش فقر گسترده اجتماعی و بهبود شرایط آموزش نا مناسب کشور بخصوص برای طبقات پایین جامعه تلاش زیادی نکرد، اما در عوض دوره ای از ثبات و آرامش را به پرتغال هدیه داد. پیشرفت هایی در طرح هایی مانند تولید برق، نوسازی راه آهن، گسترش تجارت دریایی و صنعتی شدن برخی از تولیدات و جامعه بخصوص تولید صنعتی پنبه نیز از اقدامات مفید سالازار بود. اما با این حال هنوز هم بالغ بر 40 درصد از جمعیت شاغل کشور پرتغال در حوزه کشاورزی مشغول به کار بودند. همچنین مانند اسپانیا، پرتغال نیز در همین دوره شروع به ایجاد زیر ساخت هایی برای رونق تجارت توریسم کرد.
در جنگ جهانی دوم، پرتغال مانند اسپانیا اعلام بی طرفی کرد. او پیمانی عدم تجاوز به اسپانیا فاشیستی را امضا کرد ولی همچنان اتحاد سنتی خود را با انگلستان حفظ کرد و حتی در سال 1943 تسهیلات پایگاه های هوایی در آزور را به انگلستان داد.
پس از جنگ با توجه به مخالفت شدید دولت با کمونیسم، پرتغال در سال 1949 به تشکیل پیمان اتلانتیک شمالی به همراه قدرت های دموکراتیک ( ناتو) پیوست. هر چند همانند اسپانیا پرتغال نیز در سال 1955 نتوانست به عضویت سازمان ملل در بیاید و پذیرفته نشد.
در سال های پس از جنگ، پرتغال همانند سایر قدرت های دارای استعمار، سیاست های آنها را برای ایجاد استقلال در کشورهای مستعمره خود دنبال نکرد. سالازار در اصل مصمم بود تا امپراطوری خود را در خارج از کشور پرتغال دست نخورده نگه دارد. اما در دهه 1960 حفظ این امپراطوری برای پرتغال بسیار دشوار شد.
در سال 1961 گوا توسط هند توقیف شد. همچنین در سال 1961 قیام هایی ناسیونالیستی در آنگولا، و به دنبال آن در گینه پرتغال در سال 1962 و سپس در موزامبیک در سال 1965 به وقوع پیوست. جنگ هایی چریکی در تمامی این مستعمرات افریقایی در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 توسط پرتغال انجام شد که منابع پرتغال و امور مالی آنها را به شدت تحت تاثیر قرار داد و خالی کرد.
در سال 1968 ، سالازار سکته مغزی کرد و نا توان شد و در سال 1970 درگذشت. نخست وزیر او که از وزاری سالازار هم بود و یک دیکتاتور به تمام معنای دیگر بود به نام مارچلو کاکتانو به جای او به ریاست دولت رسید و جای او را گرفت. کاکتانو محدودیت های مطبوعات و مخالفت های سیاسی را کاهش داد و هزینه های آموزش را افزایش داد. اما پس از گذشت چند سال، این آزاد سازی ها شروع به از بین رفتن کرد و ارتش بخصوص به دلیل سیاست های او در آفریقا با او به شدت مخالفت می کرد.
در سال 1972، آنگولا و موزامبیک اشتیاق بیشتر و اصرار بیشتری برای خود مختاری و استقلال از خود نشان دادند. اما کاکتانو تلاش های سالازار را برای انجام عملیات های چریکی ناسیونالیستی ادامه داد. این تلاش ها بیش از 40 درصد از بودجه کشور پرتغال را به خود اختصاص داده بودند.
در سال 1974 دولت کاکتانو با یک کودتای نظامی سرنگون شد و ژنرال اسپینولا رئیس جمهر شد. وی قول داد که دموکراسی مشورطه را احیا کند و انتخابات را ظرف مدت یک سال برگزار کند. وی همچنین از سیاست ضد استعماری خود خبر دارد و گفت که نیروهای پرتغالی از مستعمرات خود خارج خواهند شد و کشورهای افریقایی مستعمره پرتغال می توانند استقلال خود را به دست بیاورند.
در دو سال بعدی آشفتگی سیاسی زیادی در کشور دیده شد، بخصوص کمونیست ها تلاش های زیادی برای کنترل دولت اسپینولا در اواخر سال 1974 کردند و نهایتا با استعفا او ژنرال گومز قدرت را به دست گرفت. گومز در اولین اقدام استعمار افریقا را به پایان رساند و در سال 1974 تا 1975 گینه پرتغال، موزامبیک، آنگولا و جزایر کیپورد همه مستقل شده و به عنوان یک کشور مستقل شناخته شدند.
دارایی های خارج از کشور پرتغال اکنون تنها به آزورها و مادیرا در اقیانوس اطلس، ماکائو در چین و تیمور پرتغالی در هند شرقی محدود شد.
در سال های 1975 تا 1976 انتخابات وعده داده شده برگزار شد. نتیجه این انتخابات، 85 درصد آرا برای احزای مختلف ناسیونالیستی و دموکراتیک بود و آرا کمونیست ها کمتر از 15 درصد شد.